ارشیاخورشید سرزمین زندگیمان

پسرم چهار شنبه سوریت مبارک

  ارشیا جون چهار شنبه سوریت مبارک واقعا کیف کردی بابایی برات کلی بمب خریده بود خودت هم  ازتبریزکه چن روز قبل رفته بودیم کلی خریده بودی امروز هم مغازه پدر منو درآوردی که باید  فندک سه شعله هم بخریم خلاصه با هم رفتیم یه فندک هم خریدیم تکمیل تکمیل شدی فدات شم الهی که چقدر ذوق میکردی یه کم کوچه خودمون بعد کوچه مامان جون با خاله طلایه و پانی بعدش ته موندشو جلوی در خونه آنا انداختی تموم شد نخود نخود هر که رفت خونه خود  ...
27 اسفند 1393

محرم امسال وقصه طبل خریدن ارشیا

  ارشی جونم خیلی به طبل و دسته و رفتن به حسینیه علاقه داره   و هر سال مامان جونش براش یه طبل کوچولو میخرید و ارشی هم قانع میشد ولی امسال دیگه مثل سال های قبل نبود قضیه فرق میکرد و ارشیا هر روز شبها که میرفت حسینیه با داد و بیداد برمیگشت وگریه میکرد که بچه های بزرگتر ازمن طبل ها رو ورمیدارن به من نمیدن من هم حس مادریم گل کرد گفتم فدات شم پسرم فردا میرم برات یه بزرگترش رو میخرم هر چی خواستی بزن کسی هم حق نداره ازت بگیره میگی مال خودمه صب قبل رفتن به مغازه دور از چشم بابایی خودم رفتم یه دونه طبل خریدم زیادی بزرگ نبود معمولی البته به بابایی یه دروغ کوچولو...
26 اسفند 1393
1